شهدای دارالولایه سیستان زابل
شهدای زابل 
آخرين مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان شهدای دارالولایه سیستان و آدرس shohadaysistan.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





 

طلائيه عجب طلائيه
در ۳۵ كيلومتري جاده اهواز به سمت خرمشهر، سه راهي جفير و پادگان حميد خود را نمايان مي‌كند؛ پادگاني كه عراقي‌ها پس از تصرف ويرانش كردند. از سه راهي جفير به سمت طلائيه نيز دشتي وسيع با خاكريزهاي متعدد به چشم مي‌خورد كه روايتگر حماسه روزهاي آغازين جنگ است. مقرهاي اين مسير به دست رزمندگان اسلام بعد از آزادسازي احداث شده است. بعد از عبور از پاسگاه شهابي به طلائيه مي‌رسي و شايد تو نيز مثل آن هزاران نفري باشي


برچسب‌ها: مناطق
ادامه مطلب
[ جمعه 31 خرداد 1392 ] [ 13:51 ] [ زریافتی ]

  

 


برچسب‌ها: تصاویر
[ پنج شنبه 30 خرداد 1392 ] [ 14:52 ] [ زریافتی ]


 

-«تو اوج درگیری با دشمن در ارتفاعات قلاویزان ، جایی که تا سه مرحله عراقیها رو عقب زده بودیم ، در اوج گرما، با انفجار خمپاره ها و شلیک گلوله ها ، دوربین به دست راه افتادم تا روحیه بخش دل پاک بچه ها باشم. به سنگری رسیدم بدون سقف در حالیکه بچه ها به شدت مشغول نبرد بودند. در این میان یکی از این دسته های گل منو دید و گفت:

برادر! یک عکس از من می گیری؟
- عزیزم ، روراست زیاد فیلم برام باقی نمونده ، ناراحت نشیا ، عکس یادگاری نمی گیرم.
- خوب اگر من بهت بگم تا چند لحظه دیگه تو این دنیا نیستم ، ازم عکس می گیری؟
- برادرم ، این حرفها چیه ، من مخلصتم . (نمی تونستم تو چشماش نگاه کنم ، یه حس مبهم ولی زیبا تو چشماش موج می زد.)، بشین فدات بشم تا یه عکس خوشگل ازت بگیرم. ولی یه شرط داره؟
- چه شرطی قربونت برم.
- این که اسم منو حفظ کنی !
- تو از من عکس بگیر من هم اسم خودتو و هم اسامی فامیلاتو برات حفظ می کنم!
- سید مسعود شجاعی طباطیایی!
- بابا این که یه تریلی اسم شد ، می تونم همون آقا سیدشو حفظ کنم!(با خنده)
- باشه عزیزم، تا ما رو اینجا نکشی ول نمی کنی . بشین اونجا ...
- حجله ای باشه ها آقا سید ، صبر کن این عطر تی رزم رو بزنم ، مدالمو (مدال غنیمتی از عراقی ها بود) به سینه بزنم
( حالا بچه هایی که پشت خاکریز مشغول تیر اندازی ونبرد بودند ، نگاهشون متوجه ما شده بود و از بستن چفیه او به سرش ، عطر زدن و مدال آویزون کردنش می خندیدند.)
- کلیک...
- دست گلت درد نکنه ، زیاد از اینجا دور نشی ها ، کارت دارم...
....هنوز چند قدم دور نشده بودم که صدای الله اکبر بچه ها بلند شد ، این به این معنا بود که اتفاقی افتاده...
برگشتم دیدم خمپاره درست خورده بغل دستش...
دوربینمو بالا گرفتم ، در حالیکه چشممام از اشک پر شده بود ، عکسی از شهادتش گرفتم.
راستی شما می دونید این خود آگاهی از لحظه شهادت از کجا سرچشمه گرفته بود؟»


 
صبر کن این عطر تی رزم رو بزنم ، مدالمو (مدال غنیمتی از عراقی ها بود) به سینه بزنم
( حالا بچه هایی که پشت خاکریز مشغول تیر اندازی ونبرد بودند ، نگاهشون متوجه ما شده بودو از بستن چفیه او به سرش ، عطر زدن و مدال آویزون کردنش می خندیدند.)

 

 

 



 

ÇÑÓÇá ÊæÓØ نسل سومی
ÊÚÏÇÏ ÈÇÒÏíÏ : 188  
ÊÇÑíÎ :
 
مقاله حاطر، حکایت دلیر مردانی که مظلومانه رفتند و در محشر در جوار اربابشان آقا امام حسین(ع) سکنی گزیدند.

 

شهید سید صادق شفیعی

حکایت این عکسها

 

شهید سید صادق شفیعی فرمانده تیپ ادوات لشکر 25 کربلاعضو سپاه پاسداران شهرستان رودبار بود.

همیشه در خصوص مهم بودن لحظه شهادت برای هم رزم هایش صبحت می کرد،می گفت: آن دنیا خواهند پرسید هنگام شهادت در چه حالی بودید.

و او زمانی که وضو گرفته بود برای اقامه نماز ، خمپاره ای مقابلش به زمین می نشیند.

 او با وضو و لبخند رضایت بر لب و روز عید غدیر در جزیره مینو سال 1365 به دیدار مولایش می شتابد.

 

شهید کریم میر عزیری

     محل شهادت کریم میر عزیری 1363 پاسگاه زید.   

حکایت این عکسها

مرخصی هایش را برای ماه رمضان در نظر گرفته بود. اما 2 روز مانده به ماه رمضان سال 1363 باقامتی خونین به مهمانی خدا رفت.

 

شهید سید عابدین حسینی   

حکایت این عکسها

 

قبل از عملیات محرم آبان 1361 ستون ماشینهای تفنگ 106 در پایگاه شهید بهشتی آماده میشد برای اعزام به منطقه جدید عملیاتی که هنوز کسی نمیدانست کجاست همه آماده و سوار جیپ شده بودند که یک دفعه عابدین از ستون جدا شد رفت طرف واحد تبلیغات لشکر همه تعجب کردیم چرا و برای چه رفت خلاصه بعد از  مدتی برگشت در حالی که بچه ها به خاطر معطلی غر  میزدند علت را پرسیدن او طبق معمول با لبخند میشگی خود جواب بچه ها داد و ستون بطرف منطقه جدید حرکت کرد در حال حر کت ماشین ما پشت سر عابدین قرار گرفت دیدیم که پشت سپر جیپ این مطلب نوشته شده «هنگام نبرد کاسه سر خود را به خدا عاریه بده» بچه ها با او شوخی کردن گفتیم مگر نیسان هست که روی سپرش مطلب می نویسی تازه پشت صندلی هم نوشته بود «عقاب سپاه» حالا دیگر موضوع برای شوخی و خنده فراهم شده بود .

  عملیات محرم در منطقه عین خوش وزبیدات دهم تا شانزدهم آبان 1361با رمز یا زینب آغاز شد چند روز بعد از عملیات نا گهان خبری در خط مقدم جبهه پیچید که یکی از بچه های 106شهید شد طبق معمول همه نگران از حال دوستانشان شدند در همین زمان شهیدی را آوردند همه بچه ها دور پیکر شهید حلقه زدند تا آخرین دیدار این دنیا و وداع با شهید را داشته با شند .

 پتو را از روی صورتش کنار زدیم دیدیم عابدین عزیز از ناحیه سر مورد اثابت گلوله تانک قرار گرفته ودرست کاسه سرش جدا شده همه بلا فاصله به یا د نوشته پشت ماشینش افتادند .

 خلاصه ماه محرم و عملیاتی با رمز یازینب شهادتی حسین گونه یاد اورا برای همیشه در قلب ما جاودانه نمود.

 

[ پنج شنبه 30 خرداد 1392 ] [ 14:50 ] [ زریافتی ]

تو جبهه مصاحبه می گرفتم

یهو یه خمپاره اومد و خورد کنارش و بوممم...

نگاه کردم دیدم یه ترکش بهش خورده و افتاده روی زمین

دوربین رو برداشتم و رفتم سراغش

بهش گفتم توی این لحظات آخر اگه صحبتی داری بگو

در حالی که داشت شهادتین رو زیر لب زمزمه می کرد ، گفت:

من از امت شهید پرور ایران یه خواهش دارم:

اونم اینکه وقتی کمپوت می فرستید جبهه

خواهشاً اون کاغذ روی کمپوت رو جدا نکنید

بهش گفتم: بابا این چه جمله ایه؟

قراره از تلویزیون پخش بشه ها!

یه جمله بهتر بگو

  با همون لهجه ی شیرین اصفهانیش گفت گفت:

آخه نمی دونی ، تا حالا سه بار به من رب گوجه افتاده...

[ پنج شنبه 30 خرداد 1392 ] [ 10:2 ] [ زریافتی ]

 

 

 

 

 

تمام راه حاج همت حرفی نزد. سرنشینان خودرو سعی کردند تا با هر بهانه‌ای مقصد را از او بپرسند، ولی حتی در لابه‌لای شوخی‌هایی که می‌کردند نتوانستند حرفی از همت بشنوند. او تنها می‌گفتم: «بعداً خواهید فهمید.»

شهید محمد ابراهیم همت روز دوازدهم فروردین ۱۳۳۴ در شهر رضا به دنیا آمد. حاج همّت در خرداد ۱۳۵۹ برای مقابله با ضد انقلاب به کردستان اعزام شد. محمد ابراهیم مدتی به عنوان مسئول روابط عمومی سپاه پاوه مشغول بود و پس از مدتی به عنوان فرمانده سپاه پاوه به جنگ پرداخت.

شهید همت به همراه حاج احمد متوسلیان به دستور فرمانده کل سپاه مأمور تشکیل تیپ محمد رسول الله(ص) شدند. حاج احمد به عنوان فرمانده تیپ و شهید حاج همت به عنوان مسئول ستاد تیپ فعالیت می کردند.

پاییز سال ۱۳۶۰ حاج همت به همراه تنی چند از سلحشوران جنگ و از جمله حاج احمد متوسلیان به سفر روحانی حج مشرف شدند. محمد ابراهیم در عملیات مسلم بن عقیل و محرّم با مسئولیت فرمانده قرارگاه فعالیت می‌کرد. او در مدّت فرماندهی تیپ محمد رسول ا...(ص) که بعد به لشکر ۲۷ تبدیل شد در چندین عملیات به صورت خط شکن وارد شد. شهید همت سر انجام در عملیات خیبر که در اسفند ۱۳۶۲ آغاز شد به فیض شهادت نائل شد.

*اوایل بهمن ماه ۱۳۶۲ بود. حاج همت وارد پادگان شد و تعدادی از نیروهای اطلاعات - عملیات لشگر را در کنار خود جمع کرد و با آنها حرف زد. روز بعد با همان نیروها به سفری که هیچ کس نمی‌دانست رفت و پس از دو روز بازگشتند. هرکدام از نیروهای لشگر از آن گروه می‌پرسیدند کجا رفتند، هیچ‌کدام حرفی نمی‌زدند. بار دوم حاج همت تعداد دیگری را با خود برد. آنها مسئولان لشگر بودند. همگی سوار یک ماشین نظامی شدند و از دو کوهه بیرون زدند. هنوز فاصله زیادی از پادگان نگرفته بودند که همراهان حاج همت از وی محل مأموریت‌شان را پرسیدند.

همت گفت:‌ «خواهید فهمید.» ‌ماشین از اندیشمک گذشت و راه اهواز را در پیش گرفت. هر کدام از نیروها جبهه و شهری را حدس می‌زد. اما وقتی ماشین به اهواز رسید و راه خود را به طرف جاده اهواز-خمرشهر ادامه داد، کسانی که حدس می‌زدند به سمت سوسنگرد، آبادان و یا محورهایی که پیش از اهواز به آن‌جا راه داشت می‌روند،‌ حرفشان را پس گرفتند. تمام راه حاج همت حرفی نزد. سرنشینان خودرو سعی کردند تا با هر بهانه‌ای مقصد را از او بپرسند، ولی حتی در لابه‌لای شوخی‌هایی که می‌کردند نتوانستند حرفی از همت بشنوند. او تنها می‌گفتم: «بعداً خواهید فهمید.»

آنها نزدیک به ۵۰ کیلومتر از اهواز فاصله گرفته بودند. راننده فرمان را به طرف جاده‌ای که به جفیر می‌رفت چرخاند. دیگر مقصد قابل پیش‌بینی بود. همت به آرامی سرش را برگرداند و با لبخندی دلنشین خطاب به سرنشینانی که روی صندلی عقب نشسته بودند گفت: «میریم، طلائیه!» یکی از آنها با لحن خاصی گفت: «نمی‌گفتی هم می‌دانستیم.»

حاج همت و دوستانش به جفیر رسیدند و ماشین جلوی یکی از پاسگاه‌های مرزی توقف کرد. همگی از ماشین پایین آمدند. حاج همت به جای راننده نشست و از باقی سرنشینان خواست همان‌جا منتظر بمانند تا برگردد.

همت به طرف قرارگاه رفت. محلی که هدایت و هماهنگی نیروهای تازه وارد برای عملیات آینده را بر عهده داشت. نیروهای عراقی در جزیره مجنون بودند، اما از آنجا که منطقه با تلاقی بود و نیزارهای بلند آب هور را پوشانده بود، احتمال هیچ‌گونه تحرکی از سوی نیروهای ایران در آن‌ جا را نمی‌دادند. به همین سبب گاه و بی‌گاه توپخانه‌ای که در جزیره مستقر بودند، گلوله را به سوی جفیر شلیک می‌کرد. صدای گلوله در دشت می‌پیچید و چند لحظه‌ای بعد همه جا ساکت می‌شد.

یک ساعت بعد همت بازگشت و همراهانش را با خود به قرارگاه برد. در بین راه به آنها خبر داد که عملیات بعدی در منطقه طلائیه و جزایر شمالی و جنوبی مجنون و به طور کلی شرق بصره انجام خواهد گرفت. منطقه عملیاتی خیبر از لحاظ موقعیت جغرافیایی در شمال بصره واقع شده و شمال به العزیز و روستای البیضه و الصخره، از جنوب به نشوه و طلائیه، از غرب به جاده‌العماره- بصره و از شرق به حاشیه ساحلی هور که نزدیک جاده سوسنگرد- طلائیه است، منتهی می‌گردد موقعیت‌های مزبور در خشکی شرق دجله، جنوب جزایر مجنون و داخل هور قرار دارد.

هورالهویزه از آب‌های راکد تشکیل شده و آب رودخانه‌های دجله، کرخه نور، طیب، دویرج و باران‌های فصلی داخل آن می‌شوند، وجود نیروها و شکل طبیعی آن موجب شده که راه‌های معینی برای تردد قایق‌ها ایجاد شود که اصطلاحا آبراه نامیده می‌شوند. مهمترین نقاط هور، جزایر شمالی و جنوبی هستند که از لحاظ اقتصادی و نظامی بسیار حائز اهمیت می‌باشند. پل‌های الغدیر، القرنه و نشوه که بر روی بصره- العماره واقعند و نیز رودخانه دجله از جمله نقاط مهم آن منطقه به شمار می‌روند.

از آنجا که ارتش عراق تصور نمی‌کرد ایران از منطقه هور دست به انجام عملیات بزند در داخل جزایر مجنون نیرویی در حد یک گردان از جیش الشعبی قرار داشت. در محور شمال (العزیز- رطه) و محور جنوبی (القرنه) نیز نیروهای مرزی به عنوان افراد باشگاه مستقر بودند. فقط از محور طلائیه خط دفاعی مستحکم همراه با موانع و کانال وجود داشت. در محور زید نیز موانع و خطوط دفاعی دشمن از پیچیدگی خاصی برخوردار بود.

با هدف تصرف بصره دو محور مستقل برای انجام عملیات انتخاب شد هورالعزیز و زید برای محور هور قرارگاه نجف (سپاه) و برای محور دیگر قرارگاه کربلا (ارتش) در نظر گرفته شدند. این تفاوت که عملیات اصلی و تعیین کننده در هور بود. همت در رابطه با شناسایی منطقه و دقتی که کلیه نیروهای شناسایی و فرماندهان به کار برده بودند، می‌گوید: این قدر روی جزئیات کار پیش بینی شده بود که حد نداشت. حفاظت واقعا شدید بود.

همت همچنین درباره ویژگی منطقه عملیاتی خیبر و اهمیت آن از نظر دشمن می‌گوید:

ما خیلی اصرار روی بغداد داشتیم. ولی در مورد بغداد باید اول جمع‌آوری اطلاعات و عکس‌برداری و غیره انجام بشه تا بشه از بغداد شروع کرد ولی اینجا گلوگاهه. خرخره صدامه، تمام زندگیش از دریا می‌گذرد. از خور عبدالله،‌ موشک گذاشتن و روزی نیست که موشک نزند. صدور نفتش از این جاست از نظر اقتصادی براش مهمه.

همت در روزهای پایانی بهمن ماه ۱۳۶۲ دوکوهه را به قصد اسلام اباد ترک کرد. این سفر آخرین دیدار او و خانواده‌اش بود. شرح این دیدار از بخش‌های شنیدنی و خاطرات همسر وی می‌باشد.

نزدیک غروب خسته از راه رسید. سر و رویش خاکی بود. لباسش بوی خاک گرفته بود. هر بار که از راه می‌رسید احساس می‌کردی با خاک انس بیشتری پیدا کرده است. آن شب آرام‌تر از گذشته بود. انگار حرفی برای گفتن نداشت. نگاهش را از من دزدید. زود خوابید. بالای سرش نشستم. چشم‌هایش را بست به چهره‌اش خیره شدم. برای اولین مرتبه دیدم حاجی پیر شده است. در صورتش چین‌هایی به چشم می‌خورد نه از آن چین‌هایی که همه ما می‌شناسیم و صدها بار به چشم خود دیده‌ایم. بچه‌ها مهدی و مصطفی در خواب بودند. من به برخورد وی فکر می‌کردم. به جملاتی که بارها از دهان او شنیده بودم. هنوز به تو ملتمصم از خدا بخواه که محبت تو را از قلب من بردارد.

آن شب بریدن حاجی را دیدم. برخورد سرد او گویای همه چیز است. به خودم لرزیدم یک لحظه احساس کردم نکند آخرین شب ... آخرین دیدارمان باشد. حاجی گفته بود صبح روز بعد ماشین ساعت ۶:۳۰ جلو منزل باشد. کمی زودتر بلند شد و خود را آماده کرد اما ماشین نیامد. ساعت هفت صبح راننده تنها رسید. او گفت: ماشین دچار نقص فنی شده حاجی تا ساعت ۹ صبح در خانه ماند دو ساعت تمام بی‌آنکه چیزی بگوید به رختخواب گوشه اتاق تکیه داد و نشست. انگشتانش را به هم حلقه زد و زانوانش را بغل گرفت. حالتی گرفته و غمگین داشت. مهدی در حالی که یک قوری در دست گرفته بود بابا بابا مرتب می‌گفت و دور اتاق می‌چرخید. گاه نیز خود را به پدرش نزدیک می‌کرد اما حاجی عکس‌العملی از خود نشان نمی‌داد. از سردی نگاهش طاقتم طاق شد. رو به وی کردم و گفتم این دفعه تو خیلی نسبت به ما بی‌عاطفه شدی حالا من هیچ لااقل به خاطر این بچه رعایت کن.

حاجی سکوت کرد و تنها صورت خود را به سمتی دیگر چرخاند نمی‌توانستم تمام چهره‌اش را ببینم. قدری جابجا شدم او را تماشا کردم. قطرات پیوسته اشک را که از گونه‌هایش جاری بود دیدم.

ماشین که از راه رسید حاجی آماده حرکت بود. به یاد دارم در سفرهای قبل بند پوتین‌های خود را در بیرون از خانه در ماشین می‌بست. ولی آن روز در نهایت خونسردی جلو در نشست و پس از آنکه پوتین‌های خود را پوشید آرام آرام بندهای آن را گره زد و مهیای رفتن شد. وقت خداحافظی سرش را به زیر انداخت و گفت: خدا را شکر ماشین دیر آمد توانستم بیشتر پیش شما باشم. خب دیگه ما رفتیم.

- کجا؟

-جایی که باید می‌رفتیم اگه ما رو ندیدی حلالمون کن.

معنی حرف‌های او را کاملا می‌دانستم با این حال گفتم امکان نداره که شهید بشی.

پرسید: چه طور مگه؟

گفتم: باور نمی‌کنم خداوند در یک لحظه همه چیز بنده‌اش را از او بگیرد.

حاجی رفت و من و مهدی و مصطفی او را تا جلوی در خانه بدرقه کردیم. وقتی صدای حرکت ماشین به گوشم رسید. احساس از دست دادن او در قلبم قوت گرفت.

پس از عملیات والفجر ۴ لشکر محمد رسول الله (ص) برای بازسازی و سازمان دادن به گردان‌ها از غرب به تهران رفت. در آنجا به کلیه نیروهای بسیجی پایان ماموریت داده شد و سایر نیروهایی که از یگان‌های دیگر به لشکر مامور شده بودند به لشکرها و تیپ‌های مربوطه بازگشتند.

تنها قریب هشت صد نیروی سپاهی که از یگان‌های خود به لشکر منتقل شده بودند باقی ماندند. در این میان تعدادی از مسئولان عمده لشکر نیز رفتند و تعداد معدودی از جمله سیدرضا دستواره، عباس کریمی، ‌محمد عبادیان،‌ اکبر زجاجی و دو سه نفر دیگر از نیروهای قدیمی در لشکر ماندگار شدند.

از آنجا که پیشتر بازسازی لشکر و شکل‌گیری نیروها در مناطق عملیاتی و یا نزدیک به فضای جبهه‌ها صورت می‌گرفت این بار نیز به دلیل کمبود فضای آموزش نیروها در پادگان ولی عصر (عج) تهران و عدم هماهنگی در جمع آوری نیروها راس ساعت مقرر، مشکلاتی فراهم شد.

در جلسه‌ای با حضور سیدرضا دستواره، همت و فرماندهان گردان‌ها و تیپ در تهران تشکیل شد. مقرر گردید تمامی نیروها بازمانده در لشکر از تهران کنده شود و به منطقه سرپل ذهاب بروند.

چند روز بعد نیروها به منطقه اعزام شدند و در اطراف ارتفاعات بشکان، تیره کوه، شاخ شووالدری و توشاب مستقر شدند و مسئولان لشکر، کار بازسازی و سازماندهی تیپ‌ها و گردان‌ها را آغاز کردند اما مدتی بعد به علت سرد شدن هوا و رسیدن فصل زمستان به دستور حاج همت نیروها به دو کوهه فرستاده شدند.

از یک سو خستگی نیروهای قدیمی لشکر از سوی دیگر همزمان شدن شکل‌گیری‌ گردان‌های طرح لبیک یا خمینی یا ایام ۲۲ بهمن و بالاتر از این‌ها شهادت بیش از ۲۲ فرمانده گردان و فرمانده تیپ در عملیات‌های قبل لشکر را دچار فقدان فرمانده کارآزموده کرده بود.

از این رو نیروهای کار کشته و باقی مانده در لشکر اعتقاد داشتند گردان‌ها دچار کمبود نیروی کادر هستند و در صورت تشکیل آنها نخواهند توانست در عملیات بعد به درستی عمل کنند. این حرف‌ها تا حدود زیادی درست بود زیرا هر گردان باید دارای ۹ مسئول دسته، ۶ معاون گروهان، ۳ مسئول گروهان، ۲ معاون گردان و یک فرمانده گردان مطمئن باشد و حاج همت در زمانی کوتاه قادر به تامین چنین نیرویی نبود با این وجود به مسئولان لشکر سفارش کرد تا آنجا که می‌توانند گردان‌ها را سر و سامان دهند و آنها نیز پذیرفتند. مدتی بعد از سوی قرارگاه نجف و خاتم الانبیا منطقه عملیاتی جدید اعلام گردید و لشکر با حفظ اسرار نظامی و رعایت مقررات ویژه مربوط به عملیات وارد منطقه عملیاتی خیبر شد. این در حالی بود که تازه مسئولان لشکر توانسته بودند گردان‌ها را سر و سامان دهند. ولی به لحاظ تامین کادر فرماندهی گردان‌ها در مضیقه بودند حال آنکه تنها کمتر از ۱۰ روز به آنها فرصت داده شد تا تکمیل نیروهای مورد نیاز خود منطقه را شناسایی کرده و نسبت به نقشه عملیاتی توجیه شوند. به سفارش حاج همت مسئولان لشکر و گردان‌ها با توکل به خدا و اطمینان قلبی اقدام به تکمیل گردان‌های خود کردند و آموزش بسیار فشرده‌ای را برای نیروها تدارک دیدند.

با توجه به شهادت اکبر حاجی‌پور و عباس ورامینی در والفجر ۴ حاج همت برنامه جدیدی طراحی نمود و بر اساس شرح وظایفی که به فرماندهان تیپ‌ها داده شد هیچ کدام از تیپ‌های لشکر دارای ستاد نبوده و مجموعه تیپ‌های لشکر نیز از سه تیپ به دو تیپ تقلیل یافته و هر تیپ دارای پنج گردان شد.

بدین ترتیب لشکر را یازده گردان به نام‌های عمار، میثم، مقداد، حبیب، کمیل، مسلم بن عقیل، بلال، ابوذر، مالک، سلمان و حمزه تشکیل دادند.

رضا دستواره در این‌باره می‌گوید: «در طول جنگ سابقه نداشت که ما به این سرعت بخواهیم گردان تشکیل بدهیم و وارد عملیات بشویم؛ زیرا فرصت هماهنگی نیروها و شناسایی آنها حتی برقراری ارتباط میان مسئولان گردان‌‌ها با فرمانده گردان و حتی فرمانده تیپ‌ها وجود نداشت.»

 


برچسب‌ها: وصیت سرداران
[ چهار شنبه 29 خرداد 1392 ] [ 15:58 ] [ زریافتی ]

فرزند عزیز امام در انتظار شهادت + تصویرسازی


شهید مرتضی مطهری که از اساتید حوزه و دانشگاه و از جمله نظریه پردازان انقلاب اسلامی بود، در ۱۲ اردیبهشت ۵۸ توسط گروه منحرف فرقان به شهادت رسید.


سيزدهم بهمن ماه سال ۱۲۹۸ فريمان ميزبان نوزادي شد كه او را مر تضي ناميدند. سيزده سال بعد مرتضي طلبه حوزه علميه شد و در سال ۱۳۱۶ براي ادامه تحصيل علوم ديني به قم مراجعت كرد و در محضر درس اساتيدي چون امام خميني (ره)، آيت الله العظمي بروجردي و علامه سيد محمد حسين طباطبايي شركت نمود. سال ۱۳۳۱ بود كه به تهران مهاجرت كرد و شروع به تدريس در دانشكده معقول و منقو ل (الهيات و معارف اسلامي) دانشگاه تهران نمود و در همان زمان به همكاري با مجامع اسلامي وكانونهاي مذهبي پرداخت. در پانزدهم خرداد ماه ۴۲ دستگير و راهي زندان شد و يكسال پس از آن به صلاحديد امام خميبي (ره) با جمعيت هاي مؤتلفه اسلامي آغاز به همكاري نمود. پس از چندي حسينيه ارشاد تهران را تأسيس كرد كه گام مؤثري درجهت جذب و سازماندهي جوانان بود. در سال ۱۳۴۸ به دليل انتشار اعلاميه اي مبني بر جمع آوري كمك به آوارگان فلسطين راهي زندان شد. سال ۱۳۵۴ بود كه رژيم به دليل احساس خطري كه از جانب شهيد مطهري مي نمود ايشان را ممنوع المنبر اعلام كرد. دو سال بعد در سال ۱۳۵۶ استاد اقدام به پايه گذاري جامعه روحانيت مبارز تهران نمود. در سا ل ۱۳۵۷ در سفري به پاريس مسؤوليت تشكيل شوراي انقلاب از سوي امام (ره) به ايشان واگذار شد. او كه پاره تن امام بود در ارديبهشت ماه ۱۳۵۸ پس از سالها تلاش در جهت اعتلاي كلمه الله به دست گروه فرقان به شهادت رسيد.

* خواب پشت در مکتب خانه
شهيد مطهري از سن ۵ سالگي اشتياق و علاقه خود را به مکتبخانه و درس نشان مي‌داد، به طوري که در يک شب مهتابي که نور ماه حياط را روشن کرده بود، او به خيال اينکه صبح شده است،‌ دفتر و کتابش را برداشته،‌ به سوي مکتبخانه روان شد و هنگاميکه با در بستة مکتبخانه مواجه گرديد، همانجا به خواب رفت، صبح فردا پدر و مادر متوجه شدند که مرتضي در خانه نيست، با نگراني در کوي و برزن به دنبالش گشتند، و سرانجام او را در پشت مکتبخانه در حاليکه آرام خوابيده بود، يافتند.

* اولین منبر
مرتضی حدود ۱۳ ساله بود و تازه دوره طلبگي را شروع کرده بود، و خيلي هم به منبر علاقه داشت اما چيزي بلد نبود، که بر منبر بخواند، دايي او، مرحوم حاج شيخ علي، متني براي او نوشتند، تا حفظ کند، و در منبر بخواند، روضه، داستان ام سلمه بود که پيامبر اکرم (ص) شيشه‌اي را به او سپردند و فرمودند:«هر وقت ديدي که خاک اين شيشه به خون تبديل شده بود، بدان که حسين مرا شهيد کرده‌اند، مرتضي بر روي منبر رفت تا متني را که حفظ کرده بود بخواند، به روضه که رسيد فراموش کرد که حضرت رسول (ص) به ام سلمه چه داده بودند، دايي که پاي منبر نشسته بود، گريه مي‌کرد و به پيشاني خود مي‌زد و مي‌گفت:«آخ شيشه! آخ شيشه» عليرغم تمامي تلاش‌ دايي، آقا مرتضي يادش نيامد که حضرت رسول(ص) چه چيزي به ام سلمه دادند و از منبر پايين آمد، اين اولين منبر او بود.

* ورود به حوزه علمیه قم
زمانيکه تصميم گرفتم، به حوزه علميه بروم، رضاخان تمام حوزه‌هاي علميه را بسته و عزاداري‌ها را تعطيل کرده بود، فقط در قم آيت‌الله شيخ عبدالکريم حائري يزدي تعدادي از طلاب را تربيت مي‌کرد، به همين دليل تمام اعضاي خانواده مرا از اين کار منع کردند اما من دوست داشتم به حوزه بروم،‌ حاج شيخ علي قلندرآبادي که دايي من بود، به خانواده گفت: «بگذاريد برود درس بخواند، خود اين شوق و علاقه‌اي که براي رفتن به حوزه در يک نوجوان به وجود آمده نشانه آن است که خداوند براي مسلمانان و حوزه‌هاي علميه و اهل علم، فرجي به وجود خواهد آورد، من به قم رفتم و بعدها همانگونه شد که دايي‌ام پيش‌بيني‌ کرده بود.

* فرزندانتان را مطابق زمان تربيت کنيد!
بعد از واقعه معروف خراسان و کشتار خونين مسجد گوهرشاد حوزه علميه مشهد به کلي از بين رفت و تمامي علما دستگير شدند، هرکس آن وضع را ديد گفت:«ديگر اساساً از روحانيت خبري نخواهد بود» از من در اين جريان دعوت شد،‌ به عنوان نويسنده‌ نامه‌اي بنويسم،‌مردي که در آن محل رياست مهمي داشت، وقتي نامه را خواند و ديد که من هنوز پايبند عالم آخوندي هستم،‌ نصيحتانه به من گفت:«ديگر گذشت آن زمان که مردم به نجف يا قم مي‌رفتند و به مقامات عاليه مي‌رسيدند،‌ حضرت امير فرموده است:«فرزندانتان را مطابق زمان تربيت کنيد». آيا ديگران که پشت اين ميزها نشسته‌اند، ۶ انگشت دارند؟» و اينگونه سعي نمود مرا از تحصيل در علوم حوزوي باز دارد، البته من به حرف او گوش نکردم و به قم رفتم،‌ پس از ۱۸ سالگي در تهران اولين اثر علمي خود را به نام «اصول فلسفه» منتشر نمودم، در آن زمان ايشان به عنوان نمايندگي مجلس شوراي ملي فعاليت مي‌کردند، و نظراتش عوض شده بود،‌ وقتي کتاب مرا خواند از آن به طرز مبالغه‌آميزي تعريف نمود،‌ همان جا در دلم خطور کرد که « تو همان کسي هستي که مرا نصيحت مي‌کردي که دنبال اين حرفها نروم اگر آن زمان حرف تو را گوش مي‌کردم الان يک ميرزابنويس پشت ميز اداره بودم، در حاليکه تو الان اينقدر تعريف مي‌کني».

* استاد یا دانشیار؟
سال ۱۳۴۶ پرفسور رضا (رییس دانشگاه) از هر دانشمند يک مقاله در رشته خودش خواست، استاد نيز در رشته الهيات مقاله‌اي نوشت و به ايشان دادند، مدتي بعد مقاله استاد به عنوان بهترين مطلب اعلام شد، در همان زمان،‌ جلسه استادان دانشگاه تهران برگزار شد، مجري نام استاد را «آقاي مطهري» دانشيار،‌صدا زد، ناگهان پرفسور دستانش را با تعجب بر هم زد و گفت: «دانشيار، ايشان دانشيارند؟» ايشان استاد همه مايند، چرا دانشيار؟ بعد از پايان جلسه استاد به ايشان گفتند:«از آنجا که من براي قيام ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ منبر رفتم، رژيم مرا تحت نظر دارد، و اجازه ارتقاء از مرحله دانشياري به استادي را نمي‌دهد، پس از اين ماجرا پرفسور دستور داد، نامه‌اي جهت ارتقاء از مرحله دانشياري به استادي جهت ارتقاء مقام ايشان تايپ کنند، پس اعلام نمود، «ايشان ۱۵ سال است که درس استادي مي دهند، اما حقوق معلمي مي‌گيرند، کسانيکه نسبت به اين مسأله معترفند با امضاي اين نامه صحت آن را تأييد کنند، با اعلام اين مطلب حتي مخالفان استاد نيز آن نامه را امضاء نمودند، اين نامه باعث شد که استاد چهار ماه بعد به مقام پايه دوم دانشياري برسد.

* اجرای عدالت
استاد خيلي به اجراي احكام اسلام اهميت داده، و انجام آن را براي مسلمين واجب مي دانست. شدت عدالتخواهي ايشان به حدي بود كه وقتي در همان روزهاي اول پيروزي انقلاب اسلامي خبر دادند كه دو نفر كميته اي مرتكب اعمال خلاف شده اند، آقاي مطهري به مسوول مربوطه گفتند: «حتي اگر مجازات آنان اعدام باشد بايد با همين نام كميته اي اعدام شوند. و اين امر نه تنها موجب تضعيف كميته نخواهد شد. بلكه موجب تقويت آن و نظام جمهوري اسلامي خواهد بود.»

* ولایت فقیه، عین دموکراسی
- روحانیت در شیعه از ابتدا مستقل از دستگاههای حکومتی بوده و شیعه هیچ وقت این اصل را نپذیرفته که اولی الامر را بر هر حاکمی تطبیق کند. آیه قرآن که فرمود: «یا ایهَا الَّذینَ امَنوا اطیعُوا اللَّهَ وَ اطیعُوا الرَّسولَ وَ اولِی الْامْرِ مِنْکمْ (نساء/ ۵۹)» شیعه از اول، خلفای به ناحق را اولی الامر ندانست یعنی ولایت امر آنها را انکار کرد و تشیع و روحانیت شیعه از اساس بر انکار حقانیت این حکومتهای موجود است .{ مجموعه آثار، ج ۲۴ (آینده انقلاب اسلامی ایران)، ص ۱۹۱.}

- تصور مردم امروز از ولایت فقیه این نبوده که فقها حکومت کنند و دولت را به دست گیرند، بلکه در طول اعصار تصور مردم از ولایت فقیه این بوده‌است که به موجب این که مردم مسلمانند و وابسته به مکتب اسلامند، صلاحیت هر حاکمی از نظر این که قابلیت مجری بودن قوانین ملی اسلامی را داشته باشد باید مورد تأیید و تصویب فقیه قرار گیرد.

لهذا امام در فرمان خود به نخست وزیر دولت موقت می‌نویسد: به موجب حق شرعی (ولایت فقیه) و به موجب رأی اعتمادی که از طرف اکثریت قاطع ملت نسبت به من ابراز شده‌است، من رئیس دولت تعیین می‌کنم.

حق شرعی امام از وابستگی قاطع مردم به اسلام به عنوان یک مکتب و یک ایدئولوژی ناشی می‌شود که او یک مقام صلاحیتدار است که می‌تواند قابلیت شخصی را از این جهت تشخیص دهد و در حقیقت حق شرعی و ولایت شرعی یعنی مُهر ایدئولوژی مردم که او رهبر آن مردم است. { مجموعه آثار، ج ۲۴(آینده انقلاب اسلامی ایران)، ص ۳۲۴}

- مسئله ولایت فقیه این نیست که فقیه خودش در رأس دولت قرار می‌گیرد، خودش می‌خواهد عملاً حکومت کند و مجری باشد. نقش فقیه در یک کشور اسلامی که ملتزم و متعهد به اسلام است و اسلام را به عنوان یک ایدئولوژی پذیرفته‌است نقش یک ایدئولوگ است نه نقش یک حاکم. وقتی که مردم آن ایدئولوژی را پذیرفته‌اند قهراً برای ایدئولوگ هم نقشی قائل هستند یعنی اوست که نظارت می‌کند بر این که این ایدئولوژی درست اجرا می‌شود یا نه، آیا این شخص که می‌خواهد رئیس دولت بشود و به عنوان مجری قانون در کادر اصول این ایدئولوژی حرکت کند صلاحیت چنین کاری را از نظر آن ایدئولوژی دارد یا ندارد؟ ولایت فقیه ولایت ایدئولوژیک است و اساساً خود فقیه را مردم انتخاب می‌کنند. این خودش عین دموکراسی است. { مجموعه آثار، ج ۲۴(آینده انقلاب اسلامی ایران)، ص ۳۳۲ و ۳۳۳}

* در انتظار شهادت
پس از شهادت «سرلشگر قرني» ‌گروه منافقين اعلام كردند: يكي از روحانيون بزودي ترور مي شود. «آن روز آقاي مطهري به من و دكتر مفتح گفتند: «من، ميدانم بعد از قرني نوبت من است.» بعد از اين واقعه استاد هيچ گاه مرا با خودش همراه نمي كرد. حتي يك روز كه به ايشان پيشنهاد كردم يك پاسدار همراه خودمان ببريم. ايشان باخنده به من گفتند: «آقاي مدني مگر شما مي ترسيد؟ هر وقت خدا بخواهد، ما را مي برد حالا اگر از طريق شهادت باشد خيلي بهتر است.»

جهت دریافت تصویرسازی در ابعاد بزرگ بر روی آن کلیک نمایید.

دکتر مجتبی مطهری از برگه‌ای سخن می‌گوید که آقای محقق در قم برای آقای مطهری می‌آورند که روی آن نوشته شده بود: «ما سه شخصیت سیاسی، مذهبی و نظامی را ترور خواهیم کرد.» و می‌گوید پدرش به آقای محقق گفته است که آن شخصیت مذهبی من هستم.

* دومین ترور
ترور شهید مطهری دومین ترور سیاسی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بود، از فروردین ماه ۱۳۵۸ یعنی کمتر از دوماه پس از پیروزی انقلاب،​موج ترورها علیه شخصیت های روحانی و نظامی انقلاب آغاز شد.

* قاتلین منحرف با پوشش دین
- گروه فرقان با رهبری شخصی به نام گودرزی که هم در کسوت روحانیت بود و هم گاهی لباس شخصی می‌پوشید، مخفیانه تشکیل شده بود و فعالیت‌های تند سیاسی و مذهبی را آغاز کرده بودند.

- از اعلامیه‌ها و نوشته‌هایشان چنین برمی‌آمد که روحانیت را دشمن اصلی عنوان می‌کردند. این گروه دست به ترور سران و دست‌اندرکاران انقلاب و دولت می‌زدند و اولین قربانی آنها تیمسار قرنی و آقای مطهری بود.

* تلاش‌های شهید مطهری برای نجات جوانان از چنگال گروهک منافقین
در زمان شاه و اوایل انقلاب گروهک منافقین برای جذب جوانان به سمت خود بسیار تلاش می‌کردند بنابراین استاد برای اینکه جوانان را از ماهیت این گروهک آگاه کنند جلسات بسیاری را در منزلمان و در اتاق خود برای جوانان برگزار می‌کردند؛ شهید مطهری اعتقاد داشتند که گروهک منافقین با پوسته اسلام، ریشه اسلام را می‌کند.

* داستان ترور
ساعت حدود ۷ شب تیم سه نفره ترور، شامل بصیری، نیکنام و وفا قاضی‌زاده مقابل منزل شهید مطهری در خیابان دولت تهران توقف می‌کنند.

نقشه اولیه ترور او در همان منطقه بود، اما هوشیاری راننده آیت‌الله مطهری و وضعیت بد منطقه از نظر ترور، مانع کار تروریست‌ها می‌شود. آنها خودروی استاد مطهری را تعقیب می‌کنند تا به منزل یدالله سحابی برسد.

ساعت حدود ۱۰:۴۰ شب جلسه و نیز شام مهمانان تمام می‌شود و استاد مطهری عزم منزل می‌کند. خودرو سرکوچه پارک شده بود. یدالله و عزت‌الله سحابی چند قدمی استاد مطهری را بدرقه می‌کنند تا این که آقای مطهری به سر کوچه می‌رسد.

در این هنگام است که قاتل اصلی به استاد مطهری نزدیک می‌‌شود و او را به نام صدا می‌کند و پس از برگشتن آیت الله مطهری گلوله‌ای به زیر گوش او شلیک می‌کند که از ابروی چپش خارج می‌شود. قاتل پس از این اقدام با دو نفر دیگر فرار می‌کنند.

حال آقای مطهری در لحظات اولیه وخیم گزارش می‌شود. این‌گونه است که بعد از القای یک شوک الکتریکی به این نتیجه می‌رسند که استاد مطهری دارفانی را وداع گفته‌‌است.

خبر همان شب پخش نمی‌شود ولی صبح، رادیو این خبر را به اطلاع عموم می‌رساند.

ساعت یک نیمه شب، فردی با روزنامه‌های اطلاعات و آیندگان تماس می‌گیرد و ادعا می‌کند گروه فرقان ، رییس شورای انقلاب یعنی آیت الله مرتضی مطهری را کشته است و در ادامه تعدادی دیگر از شخصیت‌های اجتماعی و سیاسی را هم خواهد کشت.

این مساله که فرقان چگونه به این موضوع محرمانه ـ ریاست شهید مطهری بر شورای انقلاب ـ پی برده بود از رازهای تاریخ معاصر است. همچنین اطلاعیه‌ای از گروه فرقان در محل ترور کشف می‌شود.

* در سوگ مطهر
وقتی خبر ترور و مرگ آقای مطهری از رادیو پخش شد تمام مردم و از همه مهم‌تر امام بشدت متاثر و متحیر شدند به طوری که امام فقط در مرگ مطهری بشدت گریست و عموم مردم که او را می‌شناختند عزادار شدند.

سخنرانی حضرت امام خمینی در مدرسه فیضیه پس از شهادت استاد مطهری| دانلود فیلم
* پیام حضرت امام خمینی (ره) پس از شهادت استاد مرتضی مطهری

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم انّا للّه و انّا اليه راجعون‏
اينجانب به اسلام و اولياى عظيم الشّأن و به ملّت اسلام و خصوص ملّت مبارز ايران، ضايعه اسف انگيز شهيد بزرگوار و متفكّر و فيلسوف و فقيه عاليمقام مرحوم آقاى حاج شيخ مرتضى مطهّرى قدّس سرّه را تسليت و تبريك عرض مى‏كنم؛ تسليت در شهادت شخصيّتى كه عمر شريف و ارزنده خود را در راه اهداف مقدّس اسلام صرف كرد و با كجرويها و انحرافات مبارزه سرسختانه كرد؛ تسليت در شهادت مردى كه در اسلام شناسى و فنون مختلفه اسلام و قرآن كريم كم نظير بود. من فرزند بسيار عزيزى را از دست داده‏ام و در سوگ او نشستم كه از شخصيّتهاى بود كه حاصل عمرم محسوب مى‏شد. در اسلام عزيز به شهادت اين فرزند برومند و عالم جاودان ثلمه‏اى وارد شد كه هيچ چيز جايگزين آن نيست. و تبريك از داشتن اين شخصيّتهايى فداكار كه در زندگى و پس از آن با جلوه خود نورافشانى كرده و مى‏كنند. من در تربيت چنين فرزندانى كه با شعاع فروزان خود مردگان را حيات مى‏بخشند و به ظلمتها نور مى‏افشانند، به اسلام بزرگ، مربّى انسانها و به امّت اسلامى تبريك مى‏گويم. من اگر چه فرزند عزيزى كه پاره تنم بود از دست دادم لكن مفتخرم كه چنين فرزندان فداكارى در اسلام وجود داشت و دارد.
«مطهّرى» كه در طهارت روح و قوّت ايمان و قدرت بيان كم‏نظير بود، رفت و به ملأ اعلى پيوست، لكن بدخواهان بدانند كه با رفتن او شخصيت اسلامى و علمى و فلسفى‏اش نمى‏رود.ترورها نمى‏توانند شخصيّت اسلامى مردان اسلام را ترور كنند.آنان بدانند كه به خواست خداى توانا ملّت ما با رفتن اشخاص بزرگ در مبارزه عليه فساد و استبداد و استعمار مصمّم‏تر مى‏شوند. ملّت ما راه خود را يافته و در قطع ريشه‏هاى گنديده رژيم سابق و طرفداران منحوس آن از پاى نمى‏نشينند. اسلام عزيز با فداكارى و فدايى دادن عزيزان رشد نمود. برنامه اسلام از عصر وحى تاكنون بر شهادت توأم با شهامت بوده است. قتال در راه خدا و راه مستضعفين در رأس برنامه‏هاى اسلام است.(و ما لكم لا تقاتلون فى سبيل اللّه و المستضعفين من الرّجال و النّساء و الولدان).اينان كه شكست و مرگ خود را لمس نموده و با اين رفتار غير انسانى مى‏خواهند انتقام بگيرند يا به خيال خام خود مجاهدين در راه اسلام را بترسانند، بدگمان كرده‏اند. از هر موى شهيدى از ما و از هر قطره خونى كه به زمين مى‏ريزد انسانهاى مصمّم و مبارزى به وجود مى‏آيد.
شما مگر تمام افراد ملّت شجاع را ترور كنيد، و الّا ترور فرد هر چه بزرگ باشد براى اعاده چپاولگرى سودى ندارد. ملّتى كه با اعتقاد به خداى بزرگ و براى احياى اسلام به پا خاسته با اين تلاشهاى مذبوحانه عقبگرد نمى‏كند. ما براى فداكارى حاضر و براى شهادت در راه خدا مهيّا هستيم.
اينجانب روز پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۵۸ را براى بزرگداشت شخصيّتى فداكار و مجاهد در راه اسلام و ملّت عزاى عمومى اعلام مى‏كنم و خودم در مدرسه فيضيّه روز پنجشنبه و جمعه به سوگ مى‏نشينم. از خداوند متعال براى آن فرزند عزيز اسلام رحمت و غفران و براى اسلام عزيز، عظمت و عزّت مسئلت مى‏نمايم. سلام بر شهداى راه حقّ و آزادى.
روح اللّه الموسوىّ الخمينى ۱۲/ ۲/ ۵۸

منبع: فرهنگ نیوز


برچسب‌ها: شهید مطهری
[ چهار شنبه 29 خرداد 1392 ] [ 15:49 ] [ زریافتی ]

از مسئولین عزیز و مردم حزب‌الهی می‌خواهم كه در مقابل آن افرادی كه نتوانستند از طریق عقیده، مردم را از انقلاب دور و منحرف كنند و الان در كشور دست به مبارزه دیگری از طریق اشاعه فساد و فحشا و بی‌حجابی زده‌اند در مقابل آنها ایستادگی كنید و با جدیت هر چه تمام تر جلو این فسادها را بگیرید.

 

امروز هشتم اسفند ماه شهادت فرمانده ایست که آوازه رشادت و معنویت وی هنوز که هنوز است درصفحات  تاریخ به وضوح می درخشد.
روز جمعه ماه محرم سال ۱۳۳۶ در یکی از محله‌های مستضعف نشین اصفهان به نام «کوی کلم» در خانواده ای با ایمان، سربازی از عاشقان اباعبدالله (ع) متولد شد. هوش و ادب، زینت بخش دوران کودکی او بود و در همان ایام همراه پدر به نماز جماعت و مجالس دینی راه یافت و به تحصیل علوم در مدرسه‌ای که معلمان آنجا افرادی متعهد بودند، پرداخت. اکثر اوقات پس از تکالیف مدرسه به مسجد محله به نام مسجد «سید» رفته با صدای پرطنینش اذان و تکبیر می‌گفت.

حسین در دوران فراگیری دانش کلاسیک لحظه‌ای از آموزش مسایل دینی غافل نبوده و در آغاز دوران نوجوانی گرایش زیادی به مطالعه خبرها و کتب اسلامی‌ و انقلابی داشت و به تدریج با امور سیاسی نیز آشنا شد. در سال ۱۳۵۵ پس از اخذ دیپلم طبیعی برای طی دوران سربازی به مشهد اعزام گشت.

او ضمن گذراندن دوران خدمت، فعالانه به تحصیل علوم قرآنی در مجامع مذهبی مبادرت ورزید. از همان روزهای اول انقلاب در کمیته دفاع شهری مسئولیت پذیرفت و برای مبارزه با ضد انقلاب داخلی و جنگهای کردستان قامت به لباس پاسداری آراست و لحظه‌ای آرام نگرفت. یک سال صادقانه در این مناطق خدمت کرد و مأموریتهای محوله او را راهی گنبد نمود.

... برای مشاهده تصویر سازی با کیفیت اصلی بر روی آن کلیک کنید ...

اکنون با مروری بر وصیت نامه این فرمانده شهید که بیشترین خطاب آن متوجه مسئولین است، برخی وظایف فرهنگی مسئولین را در بازه کنونی یادآوری می کنیم.

ما لشگر امام حسینیم، حسین وار هم باید بجنگیم، اگر بخواهیم قبر شش گوشه امام حسین (ع) را در آغوش بگیریم كلامی‌ و دعایی جز این نباید داشته باشیم: " اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد "
اگر در پیروزی‌ها خودمان را دخیل بدانیم این حجاب است برای ما، این شاید انكار خداست.

اگر برای خدا جنگ می‌كنید احتیاج ندارد به من و دیگری گزارش كنید. گزارش را نگه دارید برای قیامت. اگر كار برای خداست گفتنش برای چه؟

در مشكلات است كه انسانها آزمایش می‌شوند. صبر پیشه كنید كه دنیا فانی است و ما معتقد به معاد هستیم.

هر چه كه می‌كشیم و هر چه كه بر سرمان می‌آید از نافرمانی خداست و همه ریشه در عدم رعایت حلال و حرام خدا دارد.

سهل‌انگاری و سستی در اعمال عبادی تاثیر نامطلوبی در پیروزی‌ها دارد.
همه ما مكلفیم و وظیفه داریم با وجود همه نارسایی‌ها بنا به فرمان رهبری، جنگ را به همین شدت و با منتهای قدرت ادامه بدهیم.
زیرا ما بنا بر احساس وظیفه شرعی می‌جنگیم نه به قصد پیروزی تنها.

مطبوعات ما جنگ را درشت می‌نویسد، درست نمی‌نویسد.مسأله من تنها جنگ است و در همانجا هم مسأله من حل می‌شود.

همواره سعی‌مان این باشد كه خاطره شهدا را در ذهنمان زنده نگه داریم و شهدا را به عنوان یك الگو در نظر داشته باشیم كه شهدا راهشان راه انبیاست و پاسداران واقعی هستند كه در این راه شهید شدند.من علاقمندم كه با بی‌آلایشی تمام، همیشه در میان بسیجی‌ها باشم و به درد دل آنها برسم.

وصیتنامه اول:
از مردم می‌خواهم كه پشتیبان ولایت فقیه باشند، راه شهدای ما راه حق است. اول می‌خواهم كه آنها مرا بخشیده و شفاعت مرا در روز جزا كنند و از خدا می‌خواهم كه ادامه‌دهنده راه آنها باشم. آنهایی كه با بودنشان و زندگی‌شان به ما درس ایثار دادند. با جهادشان درس مقاومت و با رفتنشان درس عشق به ما آموختند. از مسئولین عزیز و مردم حزب‌الهی می‌خواهم كه در مقابل آن افرادی كه نتوانستند از طریق عقیده، مردم را از انقلاب دور و منحرف كنند و الان در كشور دست به مبارزه دیگری از طریق اشاعه فساد و فحشا و بی‌حجابی زده‌اند در مقابل آنها ایستادگی كنید و با جدیت هر چه تمام تر جلو این فسادها را بگیرید.

وصیتنامه دوم:
استغفرالله، خدایا امان از تاریكی و تنگی و فشار قبر و سوال نكیر و منكر در روز محشر و قیامت، به فریادم برس. خدایا دلشكسته و مضطرم، صاحب پیروزی و موفقیت تو را می‌دانم و بس. و بر تو توكل دارم. خدایا تا زمان عملیات، فاصله زیادی نیست، خدایا به قول امام خمینی (ره) تو فرمانده كل قوا هستی، خودت رزمندگان را پیروز گردان، شر مدام كافر را از سر مسلمین بكن. خدایا! از مال دنیا چیزی جز بدهكاری و گناه ندارم. خدایا! تو خود توبه مرا قبول كن و از فیض عظمای شهادت نصیب و بهره‌مندم ساز و از تو طلب مغفرت و عفو دارم ... می‌دانم در امر بیت المال امانتدار خوبی نبودم و ممكن است زیاده‌ روی كرده باشم، خلاصه برایم رد مظالم كنید و آمرزش بخواهید.


۳۳.۱۹ MB | دانلود فیلم | فیلم کمتر دیده شده از شهید حاج حسین خرازی

حاج حسین خرازی در عملیات خیبر با از دست دادن دست راست خود به درجه جانبازی نائل آمد و سرانجام  این سردار رشید اسلام با میزبانی ۳۰ ترکش در تن مبارکش در عملیات کربلای ۵ در اوج آتش توپخانه دشمن با انفجار خمپاره‌ای در روز جمعه ۸/۱۲/۱۳۶۵ به سربازان شهید لشگرامام حسین (ع) پیوست


برچسب‌ها: وصیت نامه سرداران
[ چهار شنبه 29 خرداد 1392 ] [ 15:45 ] [ زریافتی ]

وقتی میری گلزار شهدا، وقتی مادر شهیدی رو می‌بینی که کنار مزار پسرش نشسته، می‌شینی یه گوشه و به مادرش خیره می‌شی، به اشکاش، به دعاخوندنش، به اینکه با اون اشکاش دست می‌کشه رو سنگ مزار پسرش و زیر لب زمزمه‌ای می‌کنه، نگاش می‌کنی، خیلی دوست داری بدونی مادرش به پسرش داره چی می‌گه، یعنی داره می‌گه پسرم اون دنیا شفاعتم کن؟ یا داره می‌گه دیگه از این دنیای بی‌تو بودن خسته شدم، منم زودتر پیش خودت ببر؟ نمی‌دونی، فقط خیره شدی به مادرش. پیش خودت می‌گی: ای کاش منم یه خونواده شهید بودم، یا


ادامه مطلب
[ جمعه 17 خرداد 1392 ] [ 10:41 ] [ زریافتی ]

مسئله قابل توجه از آغاز تك، حضور گسترده و وسیع نیروهای مانور قدس بود كه پس از انجام مانور در مراكز مختلف تهران و استان ها، بطرزی چشمگیر وارد میدان های نبرد شده،‌بصورت قوای احتیاطی تحت امر یگان های مختلف عملیاتی سپاه پاسداران قرار گرفتند.
علاوه بر این جو كلی جنگ در كشور، با توجه به مانور قدس و نیز تهدید و اقدامات جنون آمیز دشمن و بدنبال آن حمله موشكی به دزفول و بمباران شهرهای باختران،‌ایلام، رامهرمز و ...، شكل خاصی به خود گرفته بود.
در چنین وضعیتی بمرور نیروها پس از انتقال به مناطق از پیش تعیین شده پای كار رفتند تا عملیات را آغاز كنند.
نظرباینكه اهداف برخی از یگانها در عمق منطقه عملیاتی بود، لذا روز دوم نیروهای پیشرو به منظور انهدام كمپ های دشمن وارد هور شدند و در ساعت 30/20 دقیقه مورخ 3/12/62 عملیات با رمز یا رسول الله (ص) آغاز شد.


در مرحله اول،‌عملیات بطور همزمان از تمامی محورها آغاز شد و پیشروی به جلو با سرعت عمل و غافلگیری توأم بود؛ چنانكه در روز چهارم عملیات، بخشی از نیروها در شهر القرنه حضور یافتند و مردم با مشاهدة آنان به استقبال


برچسب‌ها: عمليات ها
ادامه مطلب
[ جمعه 17 خرداد 1392 ] [ 10:36 ] [ زریافتی ]

ثامن تم:اندکی تامل...

دعا پشت دعا برای آمدنت،
گناه پشت گناه برای نیامدنت،
دل در گیر میان این دو انتخاب
کدام آخر؟
آمدنت یا نیامدنت؟
طرح ترک میلیونها گناه
جهت تعجیل در ظهور حضرت،
سهم ما تفکر در خود
و ترک یک گناه

 

[ پنج شنبه 16 خرداد 1392 ] [ 15:30 ] [ زریافتی ]

ثامن تم:آرزوی من ...

[ پنج شنبه 16 خرداد 1392 ] [ 15:25 ] [ زریافتی ]

 

کسانی که فارقلیطا را به روح‌القدس تفسیر می‌کنند می‌گویند: پنجاه روز پس از مصلوب شدن عیسى (ع)، روح‌القدس بر حواریون، که در یک خانه جمع بودند، نازل شد؛ ناگاه صدایی چون صدای باد شدید که می‌وزید از آسمان آمد، و همه آنها به روح‌القدس مملو شدند و به زبان‌های مختلف، به نوعی که به روح آنها قدرت تکلم بخشیده بود، به سخن گفتن آغاز کردند.

 

 

 

 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 16 خرداد 1392 ] [ 10:25 ] [ زریافتی ]

اهداف بعثت پيامبر اكرم (ص)

1. هدايت عامه
هدف اصلي بعثت پيامبراكرم(ص) و همة انبيا هدايت و تزكيه نفوس عامه است كه اين محور اصلي يعني همان هدايت نمودن جامعه و بازداشتن آنها از گمراهي و ضلالت مي‌باشد، پيرامون بعثت همه انبياء صادق است. چنانچه خداوند تعالي نيز در بيان اشتراك هدف و خطوط اصلي بعثت انبيا مي‌فرمايد: «كل(1) آمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله لانفرق بين احد من رسله»(2)
همه انبياء ايمان به خدا و ملائكه و كتب آسماني و رُسُل و رسالت دارند و مافرقي (در اصل رسالت و هدف) بين آنها قائل نشد. همه بر محور ايمان به خدا مبعوث شدند و هدفي جز هدايت جامعه بر اساس خاستگاه اجتماعي و مقتضيات زمان ندارند. بنابراين راه و هدف و مسير آنها مشترك است


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 16 خرداد 1392 ] [ 10:22 ] [ زریافتی ]

جنایات تکفیری‌ها، حزب الله را ناچار به سوریه کشاند/مقاومت، هزینه زیادی برای بحران سوریه داد


برچسب‌ها: تحولات سوریه
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 16 خرداد 1392 ] [ 10:20 ] [ زریافتی ]

شهید رضا زمانی



رضا زمانی در سال 1343 در خانواده ای کارگر در روستای ندام از بخش شهرکی و ناروئی شهرستان زابل متولد گردید. چند سال بعد همراه خانواده به زاهدان رفت و تا سال دوم متوسطه ادامه تحصیل داد. پس از تأسیس جهادسازندگی در این نهاد شروع به فعالیت نمود و مدت چهار سال در شهرستان های زاهدان، میرجاوه و نصرت آباد خدمت کرد. در سال 1363 جهت گذراندن خدمت سربازی وارد سپاه گردید. پس از گذراندن آموزش های لازم و اشتغال در واحدهای آموزش نظامی و بسیج کارگری و کارمندی، به سپاه میرجاوه منتقل شد . سرانجام در سال 1365 در تنگه ی شورک به اتفاق هشت تن از همرزمانش در درگیری با سوداگران مرگ در سن 22 سالگی به درجه ی رفیع شهادت نایل گشت.

کتاب کبوتران بهشتی جلد2، صفحه:89

[ پنج شنبه 16 خرداد 1392 ] [ 10:15 ] [ زریافتی ]

نام : محمود بارانی

نام پدر:اسماعیل

تاریخ تولد:۱۳۵۶

محل تولد:اکبر آباد

میزان تحصیلات :سیکل

شغل:نظامی (درجه دار)

تاریخ شهادت :۱۳۸۰/۳/۱۳

محل شهادت :سراوان

117

زندگینامه شهید

شهید محمود بارانی درسال ۱۳۵۶درروستای اکبرآباد بخش قرقری درخانواده ای کشاورزازتوابع شهرستان هیرمند دیده به جهان گشود مقطع ابتدایی وراهنمایی رادرزادگاهش به پایان رساندوموفق به اخذمدرک سیکل شد به خاطرعلاقه شدیدبه نظام وانقلاب داشت درنیروی انتظامی استخدام شد شهید درتاریخ ۱۳/۳/۸۰ ودردرگیری بااشراردرمنطقه ی ایدوچ سراوان به فیض شهادت نایل آمد

<<روحش شاد راهش مستدام ویادش گرامی با د>>

[ پنج شنبه 16 خرداد 1392 ] [ 10:12 ] [ زریافتی ]
اوشیدا:خانواده شهدا ،ایثارگران و بسیجیان که از سیستان زائر حرم ثامن الائمه (ع) بودند توسط مامورین نیروی انتظامی مشهد مورد ضرب شتم وهتک حرمت قرار گرفتند.
 
بی حرمتی به خانواده شهداء و زائران سیستانی امام رضا(ع)
 

به گزارش پایگاه خبری اوشیدا:خانم سعادات مسئول کاروان زائرین حضرت رضا(ع) از سیستان در گفتگو با خبرنگار اوشیدا گفت: همزمان با فرارسیدن سالروز شهادت ثامن الحجج خانواده شهدا ، ایثارگر و بسیجی سیستان با عشق به امام هشتم روز دوشنبه بوسیله یک دستگاه اتوبوس به سوی مشهد مقدس اعزام شدند. پس از طی مسافتی طولانی بامداد سه شنبه اتوبوس زائرین هنگام

 

ادامه مطلب
[ پنج شنبه 16 خرداد 1392 ] [ 10:9 ] [ زریافتی ]
[ پنج شنبه 16 خرداد 1392 ] [ 9:57 ] [ زریافتی ]

یارب

     فرج مهدی زهرابرسان

[ دو شنبه 6 خرداد 1392 ] [ 16:4 ] [ زریافتی ]
.: Weblog Themes By salehon :.

درباره وبلاگ

مقرسایبری شهدای دارالولایه سیستان ما شهیدان جنون بودیم از عهد قدیم سنگ قبر ماست دریا، نقش قبر ما نسیم شهر ما آن سوی آبی هاست، دور از دسترس شهر ابراهیم ادهم، شهر لقمان حکیم اندکی بالاتر از آبادی تسلیم محض صاف می آیی سر کوی صراط المستقیم خاک آن عرشی ست، گل هایش زیارت نامه خوان سنگفرش آسمانش بال های یا کریم شهر ما آبادی عشق است - اما عشق چیست؟ - عشق یعنی نوح و ابراهیم و عیسی و کلیم عشق یعنی «قاف » و «لام » قل هو الله احد عشق یعنی «باء» بسم الله رحمن رحیم
موضوعات وب
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 175
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 300
بازدید ماه : 827
بازدید کل : 43174
تعداد مطالب : 303
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1

به این سایت رأی بدهید